تارا و عینک
رقته بودم خونه خاله محیا دوست مامانم.از عینکش خوشم اومد زدم ، عکس انداختم. ...
تارا و درست کردن پیتزا
ا.اون جی بود افتاد پایین! وای عجب پیتزایی ، بره تو فر که دیگه عالی میشه ...
تارا و دوستاش
تارا و باب اسفنجی
رفته بودیم هایپر استار.مامان یهو دید یه باب اسفنجی وایستاده داره با بچه ها عکس میندازه.بعد به بابا گفت تا از من عکس بندازه ولی چون رفتنمون به هایپر یهویی شد دوربین همراه نداشتیم واسه همین با گوشی عکس انداختیم.اگه هم عکس من تاره واسه اینه که از خوشحالی هی دست و پا میزدم ... ...
بدون شرح!
واسه مامان مرجان و بابا محسن(مادربزرگ و پدربزرگ)
تارا و خرید خونه
رفته بودیم شهروند خرید. اونجا کلی خوراکی های خوشمزه بود ولی من هیچ کدوم و نمی تونستم بخورم ولی به جاش باهاشون عکس انداختم. وای دنت وای پاستیل ...
تارا و تختخواب
کادوی تارا
گفتم شاید دلتون بخواد کادوی منو قشنگ ببینید ...