تاراتارا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

تارا، ستاره‌ي خونه‌ي ما

تارای شیطون بلا

امروز با مامانی و مامان بزرگ(مامان مرجان)به پاساژ قائم تجریش رفتیم.میخواستیم به امامزاده صالحم بریم که من گرسنه ام شد.گریه کردم ,اومدیم خونه.من شیر خوردم.سرحال شدم.مامانی هم ازم عکس گرفت.       ...
3 آبان 1391

تارا در خواب

مثل یه گنجیشک کوچیک آروم بخواب مهربونم چشماتو روی هم بذار من اینجا بیدار میمونم کابوس رو زندون میکنم خواب بد رو میسوزونم حافظ خواب تو میشیم منو خدای خوب دل چشمهاتو فردا میبینم خوب بخوابی شبت بخیر          ...
3 آبان 1391

کودک عشق

اینجاست که کودک عشق پا بر دیوار دل می کوبد و به یادت می آورد که من عشقم، همانی که با تو و در تو زاده شده ام، همان کودکی که نوازش می خواست، به دنبال لذت و شادی بود و به هرآنچه او را راضی می کرد دل می بست! کودک عشق، می خندد، دست می زند، پا می کوبد و اینگونه ابراز می کند! کودک عشق، هرگاه گرسنه شد می خورد، هرگاه تشنه شد می نوشد و هرگاه لذت می برد، پا می کوبد و بی تابی می کند! کودک عشق، فردا را نمی شناسد، دیروز را نمی داند، فقط زنده است و زندگی را می چشد، روز ها را نمی شمرد و با کسی مسابقه نمی دهد، تازه تازه می چیند و به همان اندازه که دلش می طلبد، دریافت می کند. حوصله گریه کردن ندارد، به هر بهانه ای می خندد و بی بهانه، می بخشد! کودک عشق نمی ...
3 آبان 1391